پشیمانی عایشه از جنایات خویش در حال احتضار
محمد بن سعد صاحب کتاب الطبقات الکبری نقل کرده است که ابن عباس قبل از مرگ عایشه روزی به دیدار وی رفت. و او را در آن ملاقات ستایش کرد. پس از خروج او عایشه به عبدالله بن زبیر گفت: فرزند عباس از من ستایش کرد. من اینک هیچ دوست ندارم کسی از
من به نیکی نام برد. چقدر علاقمند بودم که مردم مرا فراموش میکردند. یا اینکه اصلا به جهان پای ننهاده بودم. (۱)
در کتاب کهن و معتبر بلاغات النساء میخوانیم: هنگامی که عائشه به حال احتضار افتاد. سخت ناراحت و پریشان بود. به او گفتند: این قدر پریشانی و ناراحتی چرا؟ تو فرزند ابوبکر صدیق!! و مادر همه مومنان هستی!
در جواب گفت: به راستی که جنگ جمل مانند استخوانی در گلویم مانده است! ای کاش قبل از آن روز مرده بودم. یا در شمار فراموش شدگان قرار داشتم. (۲)
بار دیگری گفته بود:
به خدا سوگند! دوست داشتم که درختی بودم!
به خدا سوگند! دوست داشتم پاره سنگی بودم!
به خدا سوگند! دوست داشتم که خداوند مرا اصلا خلق نکرده بود! (۳)
عایشه هنگام وفات با تحسر و تأسف چنین گفت: من پس از رسول خدا صلی الله علیه و اله حوادثی به وجود آورده ام. اینک که از جهان رفتم مرا با سایر زنان پیامبر دفن کنید. ذهبی دانشمند بزرگ اهل سنت مینویسد: مقصود عائشه از حادثه ای که از آن نام میبرد، همان جنگ جمل و نقش بزرگی که در بپا کردن آن داشته است، میباشد. (۴)
*****
(۱) طبقات ۸/۵۱ – صحیح بخاری ۳/۱۱ در تفسیر سوره نور – حلیة الاولیاء ۲/۴۵ در شرح حال عائشه – مسند احمد ۱/۲۷۶ و ۳۴۹
(۲) بلاغات النساء ص۸ – در تذکرة الخواص داستان با تفصیل بیشتری وارد است.
(۳) نقش عایشه در تاریخ اسلام ۳/۲۱۱
(۴) سیر اعلام النبلاء ۲/۱۳۵-۱۳۴ – المستدرک۴/۶
- ۹۶/۱۲/۱۴